چتر، باران و آرزو...

دیروز آدم هایی را دیدم که نماز باران میخواندند و در کنار سجاده­هایشان چتر نهاده بودند!!

 انسانهایی را دیدم که آرزوی باران کردند اما با باریدنش همه در خانه­هایشان پناه گرفتند ، مبادا لباسهای اتوکشیده شان خیس شود، مبادا قطرات باران آرایش موهایشان را به هم بریزد!!

دیروز مردان و زنانی را دیدم، که چترهای زیبایشان را بالای سر گرفته بودند و به سرعت به سوی خانه هایشان روان بودند...

روزنامه فروشی را دیدم که به سرعت روی روزنامه­هایش را با پلاستیک می پوشاند  و آرزو میکرد تا باران هر چه زودتر بند بیاید...

و کودکانی را دیدم که در زیر باران می دویدند، میخندیدند، بازی میکردند، از لاخ لاخ موهایشان قطرات باران میچکید، از شادی دست­هایشان را باز میکردند سر به سوی آسمان بلند میکردند، میچرخیدند و میرقصیدند...

زوج جوانی را دیدم که از اتومبیلشان پیاده شدند تا در زیر باران قدم بزنند و رانندگانی را دیدم که به سرعت میراندند و با نگاهی ترحم آمیز آن دو را مینگریستند و برایشان آرزوی ماشین میکردند...

 و  آن دو نیز، شاید دلشان به حال آن رانندگان میسوخت که هیچگاه لذت  خیس شدن زیر باران را نخواهند چشید...

جوانی را دیدم که از شرم اشک ریختن، در زیر باران میگریست. بیچاره به یقین از چشمان سرخش غافل مانده بود...

عجب نعمتی است این باران، وقتی هوای دلت ابری است آرزوی باران میکنی که ببارد تا قطرات اشکت در انبوه قطراتش گم شود...

آری! باران برای بعضی نعمت است و برای بعضی نقمت، عده­ای تمنای باران میکنند تا از خشکسالی نمیرند، دسته ای در آرزوی بارانند تا هوای شهرشان پاکیزه شود،‌ بعضی...

چتر برای اینان است که بکار میآید...

اما بعضی همچون کودکان با باران زندگی میکنند، شادی میکنند، بعضی سر بر شانه های باران میگذارند و میگریند، دسته ای لذت خیس شدن زیر باران را با هیچ چیز عوض نمیکنند...

اینان کسانی هستند که چتر برایشان وسیله ای است، مزاحم!!

حکایت غریبی است این حکایت باران و چتر.

انگار که آدمی را، حتی با باران هم می­آزمایند!!

راستی ! در جاده زندگی، باران چقدر تعیین کننده است؟!!

باید آهسته تر رفت، تاملی باید...

این باران است که می بارد، به چتر نیازی داری یا نه؟!!!

هر وقت باران می بارد یادت باشد که:

                      در هنگام بارندگی جاده لغزنده است، احتیاط کنید.