" من در لحظه ای تاریک (ژانویه 1961) به نوشتن مشغولم و نمی دانم نژاد بشر آن قدر دوام می یابد که نوشته من منتشر یا در صورت انتشار قرائت شود یا نه؟[1] "
من هم در لحظاتی تاریک زندگی می کنم، برای من هم نفس کشیدن سخت و دشوار شده است و احساس خفقان می کنم. آسمان دل من هم ابری است. حکایتم، حکایت مرغی است که برای رهایی از قفس شعله ور در آتشش خودش را به در و دیوار میکوبد. من هم خسته شده ام از این همه نفاق، کینه، تزویر، زور و ظلم... اما ناامید، هرگز!
هر چه بیشتر در اعماق وجود خسته ام غور میکنم، هر چه دل درمانده ام رادقیق تر زیر و رو میکنم، خستگی را می توانم بیابم، ولی یأس را نه!
من نه مثل "راسل" دانشمندم و نه زیست شناس و جامعه شناس هستم ، نه فلسفه خوانده ام و نه حتی یکی ازصدها جایزه ای که او گرفته است را گرفته ام. ولی نمی توانم یأس را به درونم راه دهم، نمی توانم...
می دانم آسمان شهرم روزی آبی خواهد شد، و آن روز کسی برای کودکانش نقل خواهد کرد که آسمان همیشه این قدر آبی نبوده، برایشان خواهد گفت که آب همیشه این قدر زلال نبوده، برایشان داستان مردمانی را خواهد گفت که در حسرت جرعه ای آب و تکه ای آسمان ماندند و مُردند...
یقین دارم روزی فرزندان ما و یا شاید فرزندان فرزندان ما، قصه شوم این روزهای سیاه را از مادران شان خواهند شنید و یا در داستانها خواهند خواند. و شاید سخت باور کنند؛ و البته که، حق خواهند داشت!!
یقین دارم، این پلیدیها روزی به افسانه ها خواهند پیوست...
می دانم من باشم یا نباشم، روزی این کلمات مرا، جوانانی خوشبخت خواهند خواند و خواهند فهمید که در روزگاری - که شاید خیلی دور نبوده - پدرانشان و یا پدران پدرانشان، حسرت یک لحظه از زندگی زیبای آنها را با خود به آغوش سرد خاک بردند...
آه ای روزهای تاریک زندگی ! بیائید، بمانید، بروید... دیگر مهم نیست، اصلاً مهم نیست! من باشم یا نباشم، مهم نیست! مهم این است که آسمان روزی آبی خواهد شد و چشمه زلال پاکی خواهد جوشید...
مهم نیست که دستهای خسته من را، یارای بازکردن پنجره خوشبختی باشد یا نباشد!
می دانم و باور دارم مردی از تبار باران خواهد آمد، همان "مردِ" دیکته های کودکی ام. همو که خودِ خودِ آسمان است، مردی به وسعت دریا و لطافت یاس...
ای آسمانی ! می دانم که می آیی و آن روز باغ به روی ما خواهد خندید که:
دست تو باز می کند، پنجره های بسته را...
و من، تنها یک آرزو دارم؛ یک آرزو.
ای کاش! می شد لحظه ای به این دنیا بازگردم، آن مردمان خوشبخت را ببینم و از آنان بخواهم تا خوشبختی را نشانم دهند، به پایشان بیافتم تا خوشبختی را معنا کنند، التماس شان کنم تا زیبایی را برایم وصف کنند...
اما می دانم که هیچ گاه نخواهند توانست؛ همان طور که من هم نمی توانم انتظار را برایشان معنا کنم! که خوشبختی چشیدنی است و انتظار کشیدنی...
سلام
خیلی به دل نشست.خیلی
دیگه اونطرفا سر نمیزنید
التماس دعا
یا حق
آری
خوشبختی چشیدنی است و انتظار کشیدنی...
سلام دوست عزیز. مدتها بود ننوشته بودی و حالا باز با دلی پر شور نوشتی.
این جمله را خیلی خوشم آمد:
برایشان داستان مردمانی را خواهد گفت که در حسرت جرعه ای آب و تکه ای آسمان ماندند و مُردند...
کاش تمام آنها که ما نمی بینیمشان تکه های هزار رنگ آسمان را قدر بدانند...
خیلی باحالی آقا مهندس دست مارا هم بگیرین واقعا خوب که کم عالی می نویسین راستی این یارو راسل کیه؟
سلام
مثل آدم هایی که بعد از ۱۰ - ۲۰ سال به دوستای قدیمی سر می زنن و کلی کیف و می کنن و هیجان زده می شه امروز به واسطه یه دانلود مجبور شدم چند ساعتی رو نت بیام .. مثل جوونیا
کلی کیف کردم از خوندن وبلاگ همه دوستای وبلاگی .. و همچنین مال شما ...
همیشه به جرقه های امید تو حر ف های شما غبطه می خورم ..
احسنت .. حتی به یقین رسیدن این مطلب که یاس از گناه های کبیره است ؛ خودش احسنت داره چه برسه به اینکه امید داشتن آسمانی آبی در دلتون جونه زده
مطمئنم به زودی می بینید آن عطیه آسمانی رو
دلتون شاد و روحتون مملو از معنویات
التماس دعا فراون
salam mohandes
dasted dard nakone
vali chera webloget khalie
چرا وبلاگ های دوستان را معرفی نمی کنید
شاید خوب باشه
من هم از مکانی تاریک ـدانشگاه ـبرایت می نویسم
راستی از امام زمان خجالت نمی کشی؟ که اینقدر کم متن می نویسی
راستی این سایته "kindfather.ir" ماله کیه؟
بابا چرا آپ نمی کنید ...
من پوکیدم انقدر هیش کدوم از بچه های وبلاگی آپ نمی کنن!!!!
چقدر مشغله و گرفتاری !
az in ke bar zed man neminevisi motshakeram
توفیق بیشتر شما را از حضرت باری تعالی خواستارم
باسلام بسیار خوشحال وآرزومندم که به نوشته های زیبایتان ادامه دهید چون مخصوصا خارج از کشور امکانات بسیار کمتر است واین گونه خدمات از ارزش بالایی برخوردار است.
سلام آقای مهندس بابا چرا نمینویسی ؟
بنویس ژسر
پسر!
تنبل
بنویس دیگه
البته فکر نکنی خیلی قشنگ مینویسی.....
.....
ولی خیلی قشنگ مینویسی
راستی سور اولین کتاب! فراموش نشه
اگه دوست داشتی یه حالی بده
تا یادم نرفته اگه سور ندی
دنده اتومات را تو این نظر سنجی ها مینویسم
حواست جمع کن
اخطار دادم
در پناه اونی که میدونی!
کی؟
خوب چقدر ... هستی
معلومه دیگه حضرت ولی عصر روحی له الفداه
اگر دوست داشتی شما هم فدای ایشان
یا مهدی
این موضوع سور واولین کتاب چیه ؟
ما هستیم.
اگر به ما هم سور ندی ماجرای فندک رو می نویسم.
راستی میخواستم بنویسم که تو وبلاگتون از دیگرها هم بخواین که بنویسند حتی یک جمله...................
سلام دوست عزیز
خوشحال میشم به منم سر بزنید
موفق باشید
سلام
تصمیم ندارید با اومدن ذی الحجه یه خاک گیری بکنید ؟
اگر حال کردید به ما هم یک سر بزنید