باید رفت...

باید رفت. اینجا جای ماندن نیست. باید شال و کلاه کرد و رفت... به جایی خیلی دور...

اینجا نفسم میگیرد، احساس خفگی می­کنم!

عطشناکم، برای جرعه ای آب لَه­لَه می­زنم!

دیگر حتی صدایی از حنجر خسته ام بیرون نمی­ آید، تا فریاد کنم...

اینجا از فرط زندگی باید مُرد، باید مُرد، مُرد...

اینجا تنها راه زندگی، مرگ است. برای نفس کشیدن هم، باید ریه هایت را بفروشی.

در دیار ما کسی در فراق خورشید به سوگ نمی نشیند، اینجا برای خفاشان هورا می­کشند.

آسمان شهر ما را، با رنگ آبی می­کنند.

در شهر ما، بوی اقاقیا هیچ کسی را مست نمی کند. تمام گل فروشی ها ورشکست شده­اند. پسرک های گل فروش هر شب کنار یاس های پژمرده شان، گرسنه به خواب میروند. اینجا فقط و فقط بوی آهن است و فولاد.

دیگر طلوع برای هیچ کسی زیبا نیست و نه حتی غروب.

اینجا کسی مسافر نیست...

اینجا انتظار معنایی ندارد. دیدگان هیچ کسی به راه دوخته نشده...

در شهر ما هیچ چشمی با اشک آشنا نیست و نه حتی لبی با لبخندی.

اینجا بود یا نبود خورشید مهم نیست. ما برق داریم!!

کسی به گل نیازی ندارد! همه نوع ادکلن موجود است.

کسی به سفر نمی­رود، همه در مقصدند!!

اینجا تنها کار قلب، پمپاژ خون است برای زندگی. نه! برای مرگ.

اینجا کسی منتظر هوای بهاری نیست، در تمام خانه های شهر ما سیستم های تهویه مطبوع هست!!

بهار ؟!! برای چه؟!! برای سرسبزی درختان؟!! ما در شهرمان جنگل های مصنوعی داریم، در تمام فصل ها، سبزند!!

آره! اینجا همیشه همه چیز هست، یکنواخت...

اینجا همیشه هیچ چیز نیست، یکنواخت...

اینجا فقط بوی آهن است و فولاد و سیمان.

اینجا کسی قلب ندارد، برای عاشقی!!

اینجا کسی وقت ندارد، برای انتظار!!

اینجا ماندن، ضرر است. باید رفت، باید اهل سفر بود. اهل هجرت. باید مسافر بود، مهاجر بود، منتظر بود ...، باید عاشق بود، عاشق...
نظرات 10 + ارسال نظر
فقط کلیک جمعه 12 خرداد‌ماه سال 1385 ساعت 06:12 ب.ظ http://www.adinehbook.com

بازاریابی برای صاحبان وبلاگ و سایت!

[ بدون نام ] دوشنبه 15 خرداد‌ماه سال 1385 ساعت 06:00 ب.ظ http://saharnazdikast.blogsky.com

سلام
باید هجرت کرد اما شاید هجرت هجرت روح تو باشد تنها بدون جسمت.
شاید همانجا بمانی و دلت را پرواز دهی و روحت را از این ظلمتکده برهانی بهتر باشد.شاید بهتر باشد بمانی و با دیگرانی که مثل تو دلشان در حصار اطرافشان نمیگنجد هم ناله شوی.
همیشه در تاریک ترین ظلمتکده ها روشن ترین نورها را میشود یافت.
خدا کند اگر توانش را نداریم که طلمت را از بین ببریم جزیی از ان هم نشویم.
یا حق

مسافر سه‌شنبه 16 خرداد‌ماه سال 1385 ساعت 01:16 ق.ظ http://alachigh262.blogfa.com

سلام
نه اینجا همه چی هست .. ولی همه گمشده دارن !
همه گمشدن و حیرونن !
نه تازگی هم نداره !
پدر های ما .. پدر پدر های ما.. پدرپدر پدر های ما هم همینطور بودن می دونی چرا !
چون همه از نسل قابیل ان نه ها بیل

........

هیمدال یکشنبه 28 خرداد‌ماه سال 1385 ساعت 02:13 ب.ظ http://essay.myblog.ir

درود...کجا بریم!!!!تنها جایی که می تونیم بریم اون دنیاست!!!این هم که دست ما نیست که بریم یا نریم!!!من آپ هستم...بدرود

مسافر یکشنبه 4 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 01:29 ق.ظ

سلام
انگار جدی جدی رفتید ها !!! :)

موفق باشید و آپ هم بکنید

مسافر دوشنبه 12 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 04:21 ب.ظ

۱ ماه غیبت غیر موجه
!!!!!
التماس دعا

یک یتیم یکشنبه 28 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 10:07 ق.ظ

مادرم می گفت روزی پدر خواهد امد و ان روز زیبا خواهد بود
مادرم می گفت ان روز ارزشش را دارد که برایش زنده بمانی
پس بیا با هم برای ان روز زندگی کنیم

یک یتیم یکشنبه 28 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 10:15 ق.ظ

واقعا زیبا بود .
یک تکه اسمان دلم هدیه به تو !!! .....

محمدرضا شنبه 24 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 06:46 ب.ظ

خیلی زیبا نوشتی

[ بدون نام ] دوشنبه 3 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 05:16 ب.ظ

آفرین
می خواستم یه همچین چیزی بنویسم
ولی تو قبلا نوشته ای
باید رفت و من هم میرم برای همیشه
تا چند روز دیگه از شر این لعنتس خلاص میشم
باید رفت
اینجا جای زندگی نیست... هرچند شاید برای مردن خوب باشد

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد